من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود ...

ساخت وبلاگ

و رفت ...
احسان رفت که تا روز تاسوعا و عاشورا به تیمش ملحق بشه
خدایا این دلبستگی
این وابستگی چیه در وجود ما گذاشتی
هروقت فکر میکنم شیش ماه دوری برای رسیدن به آرزوهاش که حالا آرزوهای منم شده خیلی سخته گریم میگیره
خودم میگم برو برو موفق میشی باید بری باید پیشرفت کنی
ولی انقد در خودم میشکنم
انقد لبامو رو هم فشار میدم
انقد چشامو محکم میبندم
که گریم نگیره
و وقتی میره
تازه میشینم به گریه کردن
احسان که امروز خودشم زد زیر گریه
گریه مردانه‌ش منو داغون کرد
خدایا این امتحان سخت چی بود اول کاری گذاشتی جلو پامون
دلمون خوشه به استخاره ای که گرفتیم و خوب اومده
نمیدونیم چشم خوردیم یا واقعا داریم ترقی میکنیم
حرفای ادمای دور و برمون یکی در میون آب و آتیش بود
ولی به هیچ کس توجه نکردیم
ادامه دادیم
تصمیم خودمونو گرفتیم
و حالا باید محکم سر حرفمون واستیم
احسان که رفت
منم که سر بیکار شدنم بعد از عقد واقعا کسل و بدقلق شدم
اصلا تمام گیرهایی که به احسان میدم نمیزارم بخوابه نمیزارم جایی بره از کار و زندگی میندازمش به خاطر همین بیکار بودنمه
ولی دیگه بسه
اگه قراره غم دوری بکشم باید صبر و تحملمو ببرم بالا
باید خودمو درگیر مشغله های مختلف کنم تا نجات پیدا کنم
دلتنگی درد بزرگیه
تا وقتی دوتا کوچه اون ور تره یک هفته هم که نبینمش دلم قرصه که هست که اراده کنم پیداش میشه
ولی
امان از راه دور
اما میدونم عاقبتش خوشه
دوستای زیادی داشتم که از عزیزانشون دور بودن
و همه تحمل کردن
یعنی خب راهی جز تحمل نیست!!!
منم مثل اونا
احسانم مثل همونا
ولی رفت
و من
به چشم خویشتن, دیدم که جانم میرود, ...
.
.
.


 

دو هفته تا آزادی ......
ما را در سایت دو هفته تا آزادی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raheomid2000 بازدید : 162 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 18:36