مثبت فکر کن!

ساخت وبلاگ

از دور اومد دستشو به نشانه ادب گذاشت رو سینش و با یک لبخند نگاهم کرد ...
نمیدونم چرا تو اون لحظه هول شدم و با اینکه نمیشناختمش گفتم : سلام خسته نباشید ...
- سلام خانوم ممنونم همچنین
+ تشکر
- عذر میخوام امکانش هست یکی از شما دو نفر با من تا آزمایشگاه ژنتیک بیاد؟؟؟یک کار کوچیک داشتم باهاتون!
من و مهرناز بهم نگاه کردیم و نمیدونم چطوری بدون هیچ حرف زدنی تصمیم گرفتیم و من گفتم : خواهش میکنم من باهاتون میام ...
- دستتون درد نکنه بفرمایید ...
در شیشه ای رو با دست نگه داشت تا من رد بشم ... با خودم فکر کردم منو چه با آزمایشگاه ژنتیک ... نکنه یه کاری بهم بگه که بلد نباشم و توش بمونم!!
- شما دانشجوی ترم چند هستین خانوم؟
+ ترم آخر هستم
- آها به سلامتی ... ما واقعا به داشتن همچین دانشجوهایی افتخار میکنیم
+ ممنونم لطف دارین ...
وارد آزمایشگاه ژنتیک شدیم ...
- سلام به همگی ... این خانوم از دانشجوهای خوبمون هستن ... نیروی تازه نفس و پر انرژی ...
به تک تک ادمای اونجا که با این حرفش برگشته بودن سمت من سلام کردم!!!
- خب ببینید یه زحمتی داشتم براتون ... این باکس های سر سمپلر همه خالی شدن ... آزمایشگاه هم شلوغ منم دست تنها ...
با خودم گفتم واقعا همین؟؟؟!!!!یعنی از من دانشجو میخواد بشینم دونه دونه سرسمپلر ها رو بچینم تو باکس؟؟!!!مگه اینجا خدمه نداره ... مگه این کار منه اخه؟؟؟
خودم متوجه شدم که چهرم رفت تو هم ... واقعا بهم برخورده بود ... این یعنی سواستفاده از دانشجو بودن من!!!
با این حال هیچی نگفتم ... تمام باکس ها رو با هم چیدیم روی میز و بسته های سرسمپلر رو آوردیم دم دست ...
شروع کردم به کار ... هنوز دو سه تا بیشتر سرسمپلر نچیده بودم که برگشت گفت : نه ماشالله میبینم که سرعتتون هم خوبه!!!!
دیگه به مرز انفجار رسیده بودم ... کاملا مشخص بود که میخواد فقط یه حرفی بزنه که منو ازین فکر و خیال سواستفاده در بیاره ...
کاملا خودخواسته و با عصبانیت و یک لبخند تصنعی گفتم:هنوز که شروع نکردم شما سرعت منو تخمین میزنین!!!
خندید و گفت نه از من که سریع ترید!!!
با خودم گفتم اگر تو این زمان فقط من این کار رو انجام بدم واقعا زوره ... ولی تو همین فکر و خیالا بودم که دوتا صندلی اورد و تعارف کرد بشینم گفتم ممنون من ایستاده راحت تر کار میکنم ... هر دو تا صندلی رو برگردوند و خودشم ایستاد کنارم و شروع کرد به چیدن سرسمپلرها!!!!از گوشه چشم نگاه کردم و دیدم نه واقعا غرق کاره!!!با خودم گفتم پس ظاهرا فرقی نمیکنه نیروی کاراموز باشی یا رسمی بیمارستان ، بالاخره یکی از وظایفت در این لحظه و در این بخش همینه که بشینی و بیست سی تا باکس رو از سرسمپلر پر کنی!!!
این فکر خیلی ناگهانی حالمو بهتر کرد ... این احساس که به خاطر رسمی نبودنم از من کار بیهوده نمیکشن حالمو عوض کرد ... اخمام باز شد و احساس کردم حالا دارم ازین کار یکنواخت و یهوویی لذت میبرم!!!
با خودم فکر کردم چرا به جای این همه غرغر کردن با خودم درست فکر نکرده بودم که میتونم این کار رو برای خودم و همکارم لذت بخش کنم؟
مدام کنار گوشم صحبت میکرد و من کوتاه کوتاه جواب میدادم اما حالا وقتش بود این زمان رو تقویت کنم ... منم شروع کردم به حرف زدن از کارش پرسیدم و این که چه وقتایی میتونم برم پیشش تا کار یاد بگیرم از بیمارستان گفتم و از کار دانشجویی که انجام داده بودم ...
در عرض چند دقیقه ورق کلا برگشت ... با کلی احترام حرف میزد برام چای ریخت و تمام سرسمپلر ها رو چیدیم باورم نمیشد که حدود یک ساعت بود که ایستاده بودیم پای اینکار ... !!!
گوشیمو در آوردم و گفتم باکس ها رو جمع نکنین من یک عکس بگیرم ازشون!!!
کلی خندید و گفت حتما برای اینستاگرامتون میخواین؟
گفتم آره دقیقا
گفت پس اسم منم بزنید پیدام کنید فالوتون کنم ...
خندیدم و گفتم چشم ... اسمشو زدم و فالوش کردم ... پیجمو باز کرد و بیوگرافیمو خوند و یک لبخند زد و گفت واقعا اگر کمک های امروز شما نبود این کار خسته کننده حالا حالاها ادامه داشت ...
گفتم : خواهش میکنم کاری نبود که بازم اگر کمک خواستین من در خدمتم ...
کلی تشکر کرد و ازم خواست حتما یه روز که میره اورژانس برای نمونه گیری باهاش برم تا بیشتر یاد بگیرم ... دیگه حرفاش تعارفات الکی از سر اجبار نبود که منو راضی نگه داره ... حالا حرفا جدی تر و واقعی تر شده بود ... منم با همه وجود از کارم لذت بردم ...
و با خودم فکر کردم واقعا چطور ممکنه یک تغییر فکر کوچیک این همه در شرایط محیطی نفوذ کنه و فضا رو عوض کنه ...
حالا من یک همکار و دوست فرهیخته و محترم دارم که از کار کردن کنارش لذت میبرم و در این بیمارستان (قائم مشهد) از اینجور آدما خیلی کم پیدا میشه ...
خوشحالم که یکی ازین آدمهای نادر به پست من خورد ...
تمام.

[ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۵ ] [ 1:15 ] [ مسافر ]

دو هفته تا آزادی ......
ما را در سایت دو هفته تا آزادی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raheomid2000 بازدید : 133 تاريخ : شنبه 10 تير 1396 ساعت: 17:16