در جریان بلاتکلیفی

ساخت وبلاگ
 بعضی اتفاقات خیلی عجیبن
لحظه هایی که نمیدونی چی درسته چی غلط
نمیدونی احساست واقعیه یا توهم و خیال
نمیدونی عاشقی یا دستخوش تغییرات هورمونی سرتاسر زندگیت
نمیدونی دپرسی یا تحت تاثیر فضای غمگین جامعه
نمیدونی باید به ادمایی که میبینی اعتماد کنی یا به چشم شک و تردید ببینیشون
نمیدونی حرفای دلتو باید به دوستات بزنی یا تا ابد کنج دلت نگه داری
نمیدونی گریه کنی یا بخندی
نمیدونی الان شرایطتت چیه میخوای درس بخونی یا کار کنی یا ازدواج کنی
بعضی اتفاقات خیلی عجیبن
به جای راهنمایی کردنت بیشتر گمراهت میکنن
و تو میمونی و دوراهی ها و چندراهی های عجیب و غریب
لحظه هایی که تو پلی لیست گوشیت دنبال آهنگی میگردی که با حال و روزت جور در بیاد و نمیدونی عاشقانه پلی کنی یا غمگین یا شاد
لحظه هایی که صدای همکارا و دوستاتو نمیشنوی و تو عالم خودت تو فکر و خیال خودتی و درگیر خودت
لحظه هایی که تو آزمایشگاه یک تست رو سه چهار بار تکرار کنی چون یادت میره داشتی چیکار میکردی
لحظه هایی که قلبت تند تر میزنه و نمیدونی در جواب آدمها چی بگی
لحظه هایی که تسلیم میشی نه از روی اجبار دیگران از بابت حسی که تو دلت افتاده و مدام به مغزت میکوبه و میگه قبول کن قبول کن
شاید تلاش من برای ثابت کردن خودم به دیگران و نشون دادن خودم خیلی با روحیه من سازگار نباشه
شاید اشتباه میکنن همه اونایی که از سر مهر و محبت و لطفشون مدام به من گوشزد میکنن خودت رو نشون بده بزار مردم ببینن تو هم هستی
شاید من کنج خلوت و تنهایی خودم بیشتر قهرمان هستم تا تو چشم دیگران
شاید من نباید تلاش کنم شاید باید بشینم تا ببینم چی پیش میاد ...
دفعه سومیه که همچین حسی دارم و تا الان هربار این حس اشتباه از آب درومده و من توجیه شدم که زندگی من جای چنین احساساتی نیست 
برای یک بار هم که شده از خدا میخوام یک حس واقعی بهم بده حسی که تصمیم درست رو برام هدیه بیاره و من جدی و مصمم بگم این کار رو خواهم کرد
من از احساساتم میترسم
احساساتی که منو به دردسر میندازه و باعث قضاوت اشتباه دیگران میشه
من از احساسات خودم میترسم از اشتباهی که ممکنه مرتکب بشم و خودم و دیگران رو لبریز از شکست کنم
من از غلیان احساساتم میترسم از جریان حسی بین خودم و دیگران از اتفاقاتی که میفته حرفایی که میشنوم و آدمایی که پا پیش میزارن
من از همه تغییرات میترسم
از دست دادن شرایط آروم الانم منو میترسونه
نمیتونم حرکات و حرفای ادمای دور و برم رو درست ترجمه کنم درست بفهمم
من مدام در شک و تردید حرفا و حرکاتم
در شک و تردید درست و غلطی برداشت خودم
و نگران از برداشت اشتباه دیگران
نگران از رویاهایی که میسازن و من نقشی در اونها ندارم
نگران از رویاهایی که میسازم و اونها نقشی در اون ندارن

(یه چیزا رو نمیشه نوشت تا یه روزی برسی بهش)

واقعا از صمیم قلبم از خدا میخوام یک حس قوی ، محکم و مطمئن به من بده که برای اولین بار و آخرین بار کار رو یکسره کنم و همه رو از شر خودم راحت کنم همه رو ...


خدایا همچنان منتظرم

دو هفته تا آزادی ......
ما را در سایت دو هفته تا آزادی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raheomid2000 بازدید : 162 تاريخ : شنبه 14 مهر 1397 ساعت: 16:22