بیگدار به آب نزن فقط ...

ساخت وبلاگ
بعد از مدتها دارم از کیبورد کامپیوترم واسه پست گذاشتن استفاده میکنم ...

دوباره اومدم اینجا ...

دوباره وقتی دلم گرفته هیچ کس جز وبلاگ نازنینم همدمم نیست ...

وقتی دلم گرفته و باید بنویسم ... بنویسم و کسی نخونه ...

انگار من شدم دوباره همون دختر 18 ساله پشت کنکوری ... با همون دغدغه ها ... با همون دلشوره ها و استرس های اعصاب خورد کن ...

چون دوباره به خودم لقب کنکوری رو دادم ...

درس و احتیاجم به پیشرفت داره منو نابود میکنه ... این علاقه به رشته و ادامه تحصیل شاید کاذب باشه ... همین که به نتیجه نمیرسه شاید علتی داره که من ازش غافلم ... اگه براش گریه میکنم ... اگه براش مینویسم فقط به خاطر اینکه نمیخوام ازش بگذرم ... ولی شرایطم خیلی عذاب آور شده ...

شیفتای بیمارستان و سختیاش ... عذاب وجدانم از هر خوش گذرونی .. که چرا وقتمو نذاشتم واسه درس .. کلی اتفاق که میخوام بیفته و این درس این نگرانیم نمیزاره ... برای اولین بار تو عمرم احساس میکنم این درسمه که مانع پیشرفتم شده ...

این متن رو دارم با گریه مینویسم از بس از دست خودم و دنیا عصبانیم ... مثل دختر جوونی که عاشق پسری شده و حالا فهمیده به دردش نمیخوره ... مثل عاشقی که در حال ترک معشوقشه ...

از خودم و این تعصب های بیجا روی درس و پیشرفت هایی که میخوام و خیلی سخت به دست میان خستم ... نمیدونم ولی احساس میکنم دارم مثل اون ادمایی میشم که همیشه تعجب میکردم که چجوری انقد راحت با همه چی کنار میان ... انقد راحت درس میخونن شد شد نشد نشد ... انقد راحت بیخیال تحصیل میشن انقد راحت بیخیال کار و شرایط کاریشون میشن ... انقد راحت ازدواج میکنن ... انقد راحت بچه دار میشن ...

من گرفتار شدم ... گرفتار تعصب های خودم که باید بهشون رسیدگی بشه ...

و امشب میخوام خودمو راحت کنم ... خیلی غصه دارم خیلی ... نه میشه که بشه نه نمیشه رهاش کرد ...

خیلی سختمه خیلی ... ولی به قول مامان یه جا باید جلوشو بگیرم ... شاید زندگی ارزش این همه سختی و استرس رو نداشته باشه ... شاید زندگی ساده تر از شرایط الان من بگذره ... شاید ارزش بداخلاقی های منو نداشته باشه وقتی نگرانم و نگران و نگران ... وقتی از همه خوشی ها و هنرها و کشف استعدادهام میزنم ... 

شاید واقعا همین طور باشه ...

به هیچ کاری نمیرسم و همش نگران درسمم ... فکر نمیکنم زندگی انقد به غصه های من بها بده ...

استخاره برای دانشگاه آزادی که قبول شده بودم بد اومد فکر میکردم شاید به خاطر شرایط مالی سختشه ولی وقتی دو ماه بعدش با پول دانشگاه ازادی که باید میرفتم ماشین خریدم هیچ وقت به این قسمتش فکر نکرده بودم که شاید قرار نیست انقد با عجله پیش برم ... شاید باید یکم به خودم فرصت بدم ... یکم انرژی بیشتری بگیرم حتی بیشتر کار کنم بیشتر پول در بیارم و شاید حتی به موقعیت های جدیدی مثل ازدواج یا ادامه تحصیل خارج از ایران فکر کنم ... نمیدونم فقط میدونم الان دیگه وقت درس نیست ... وقت یکم خوش گذروندنه ... یکم زندگی کردن ... و من تقریبا یه جورایی با دل پر از غم دارم این تصمیم رو میگیرم چون جنبه درس خوندن نداشتم و اونو واسه خودم خیلی بزرگ کردم ... و حالا کارم به اینجا کشیده ...

دلم کمی فضا میخواد ... کمی آزادی ... کمی تنفس ... کمی زندگی ... کمی آرامش ...

 

رهاش کردم ولی دلم پیشت گیره ... یه روز با قدرت برمیگردم فعلا شکست خورده ای بیشتر نیستم ...

 

 

 

دو هفته تا آزادی ......
ما را در سایت دو هفته تا آزادی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raheomid2000 بازدید : 145 تاريخ : شنبه 14 مهر 1397 ساعت: 16:22