پایان انتظار ...

ساخت وبلاگ
وارد اتاق شدم ... سایه ام افتاد رو دیوار ... یکم بهش خیره شدم ... این سایه عجیب بزرگ شده بود ... یک دختر بزرگ و عاقل ... دختری که حالا قلبش آماده پذیرش خیلی چیزها شده بود ... این اتفاق تازگی داشت ... خیلی تازه ... حدودا از دم عصر که سایت رو باز کردم ... دستمو گاز گرفتم و خیره به مانیتور بلند گفتم:خاک تو سرم قبول شدم ...!!!!
قبول شده بودم اما آخرین انتخابم ... انتخابی که اصلا قرار نبود باشه و با اصرار بابا زدم ... و حالا از تخم مرغ شانسیه کنکور من در اومده بود ... بیوشیمی بالینی دانشگاه آزاد شاهرود ... مات و مبهوت مونده بودم ... حالا چیکار باید میکردم ... تموم تابستون رو منتظر اومدن نتایج بودم تا از بلاتکلیفی در بیام ... و حالا ... در بدترین بلاتکلیفی گیر کرده بودم ...
از دم عصری تا غروب که گریه کردم تازه قلبم آروم شد ... مغزم شروع به کار کرد ... یکم که احساساتم خوابید دیگه میدونستم نیاز به استخاره هم ندارم ... تصمیممو گرفته بودم برخلاف اصرار مامان و بابا ...
ارزش بندی ها و اولویت هام تغییر کرده بود ...اراده زمین خورده ام دوباره بالا اومده بود ... نگاهم به آینده دورترِ دورتر افتاد ... خودمو دیدم در حالی که نه سرمایه ای داشتم و نه مدرک درست و حسابی... و تصمیم گرفتم کمی به خودم و عشق و حالم برسم ... کمی برای خودم زندگی کنم نه نگاه این و اون ... کمی برای خودم ... حداقل دو سال ... فرقی نمیکنه در این برهه زمان دوسال ازآرزوهات عقب بیفتی ... حالا نوبت زندگی کردن منه ... با کارم ... با زندگیم ...
یهو سایه ام بزرگ شد ... من دختر بزرگی بودم که ناگهانی کار مورد علاقه ام رو- که این اواخر به خاطر نگاه کور به آینده پس زده بودم-پذیرفتم ...
شنبه اولین روز کاری من در طرح بیمارستانی خواهد بود و من بی نهایت حالا آرامش دارم ... و در انتطار شنبه ...


پ.ن:خدایا ... گفته بودم اگر بر وفق مرادم نبود گریه هامو ببخش ... گاهی آدم کم می آورد ... نه بعد از یکسال تلاش ... نه سر جلسه کنکور ... نه با اعلام رتبه کنکور ارشد ... ولی دم نتایج نهایی آدم کم می آورد ...  مرسی که هستی ...

دو هفته تا آزادی ......
ما را در سایت دو هفته تا آزادی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raheomid2000 بازدید : 137 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1396 ساعت: 21:51