دل به دریای تو میزنیم ...

ساخت وبلاگ

صبح عاشورا
حدود ساعت ده
وقتی دیگه همه‌ی مهمونای مراسم زیارت عاشورای سالانه‌مون رفتن و فقط خودی ها مونده بودن، نشستم کنارش
گفتم خب چی شد با مامان صحبت کردی؟
گفت نه اصلا فرصت نکردم
گفتم بیا برو الان تو اتاق تنهاست
پا شد رفت پیش مامان که صحبت کنه
که دست منو بگیره با خودش ببره تهران
بریم ببینیم چی پیش میاد
از شبی که مربی زنگ زده بود و دوباره از احسان خواسته بود برای قرارداد بیاد دوباره زندگیمون آشفته شده بود
دوباره روز از نو روزی از نو

تصمیم گرفته بودیم با هم بریم تهران
اگه راضیمون کردن قرار داد رو ببندیم و چند روزی تو تهران بگردیم بعد من برگردم
اگه قرار داد نبستیم هم بزنیم بریم شمال و ازونجا باهم برگردیم خونه

مشکل اینجا بود که چهارشنبه صبح باید میرسیدیم هیئت فوتبال و حالا ما در حوالی ظهر سه شنبه عاشورایی بودیم که شبش کم خوابیده بودیم صبح زودش هم درگیر مراسم بودیم

احسان با مامان و بابای من صحبت کرده بود بهش گفته بودم باید به نطرات هر دو خانواده احترام گذاشت اون ها با همه نگرانی هاشون، مخالفت هاشون در نهایت ما رو حمایت میکنن ولی این اجازه گرفتن و مشورت کردن اوج احترام به اونهاست
الحق که خود احسان هم به این مسائل اهمیت میداد

تند تند وسایلو جمع کردیم از دو طرف خداحافظی کردیم و راه افتادیم
شب رو دامغان گذروندیم و صبح خواب موندیم!!!!
نزدیک ظهر تهران بودیم

تو ماشین منتظر شدم تا احسان بره دنبال کارای قرارداد
پیام داد عزیزم راضی شدن ببندم؟
گفتم اگه دلتم راضیه اره عزیزم فقط برو جلو
گفت پس توکل بر خدا

خوشحال شدم حالا دلم اروم گرفته بود با اینکه میدونستم این یعنی چی
یعنی سه چهار ماه دوری
دلتنگی
جدایی
شبای بی احسان 
دور دور های تنهایی
 اهنگای غمگین
ولی خب چه میشد کرد قرار بود جلو پیشرفتهای همو نگیریم

نمیدونم چی شد که یکی دو روز تمرین های احسان عقب افتاد ما هم این لحظه رو غنیمت شمردیم و زدیم رفتیم شمال !!!

شاید سرجمع نیم ساعت هم لب دریا نبودیم!!!!
به قول احسان فقط عکسامونو گرفتیم
اما تمام روزها،شبها، ساعت ها و لحظه هایی که با هم بودیم رو زندگی کردیم
تمام ثانیه ها کنار هم بودن لذت عجیبی داشت
دلم میخواست این لحظه ها تموم نشن
دلم میخواست عروسیمونو گرفته بودیم و خونه خودمون بودیم نه بعد از یکی دو سال که همه چیز از حالت اولین ها در میومد و عادی میشد حتی عشقمون
دلم میخواست تو همین اوج خشک میشدیم و تا ابد همین طوری میموندیم

گاهی وقتا بهش میگم
اگه تو همین لحظه ها بمیرم هم راضیم
هیچی کم ندارم
تو رو دارم
خوشبختم
هیچی انقد با ارزش نیست که خوشبختی منو ازم بگیره
من حتی این روزها یادی از هیچ کی نمیکنم
دلم برای هیچ کی تنگ نشده
دلم فقط همین لحظه همینجا با احسان رو میخواد و دیگه هیچ!


خدایا من هنوز در تعجبم از خلقت تو ...
شکرت یه دنیا شکرت بابت این حال و روز خوب


 

دو هفته تا آزادی ......
ما را در سایت دو هفته تا آزادی ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : raheomid2000 بازدید : 148 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 18:36